الماس

آخرین نظرات
۰۲ارديبهشت

دیروز نسخه نهایی متن و تیبل ها رو فرستادیم برای استادم.

یک اتفاقی که افتاد و دوست نداشتم این بود که خب هدینگ ها رو من داده بودم،برنامه و کلا ایده مال من بود،مطالعه اصلی هم حتی 

هفته قبل همکارهام گفتن که فکر میکنن میشه یه چیزایی رو تغییر داد و مرج کرد و ساختار رو عوض کرد.و با این ایده که دوتا فایل به استاد تحویل بدیم من رو راضی کردن.منم دلیلی برای رد ایده شون ندیدم و گفتم باشه 

دیروز توی تماس جمع بندی میگن تعداد کیس ها رو که نوشتی برا اساس تاریخ اپدیت کنیم؟ منم گفتم اوکی پس تغییر رو توی هردو فایل اعمال کنید.و گس وات؟میگن یه دونه فایله دیگه چرا دوتا فایل؟!

و بعد اونجا متوجه شدم که بله دوتایی تصمیم گرفتن که ساختار جدید ساختار اصلی باشه. چیزی نگفتم.فقط گفتم میتونستین تصمیم رو به منم بگین.

ایرادی نیستا.چون محتوا همونه.اما اینکه نه تنها نگفتن بلکه حتی عذرخواهی هم نکردن یکم از ارزش هاشون کم کرد تو ذهنم.

چنین رفتارهایی رو توی فضای اکادمیک انتظار ندارم ببینم.نه که نباشه،هست.خیلی هم هست.اما آدمی که من انتخاب میکنم که باهاش کار کنم دوست ندارم این مدلی باشه.

شاید اگه بخوام کار جدیدی انجام بدم دیگه با اطمینان نرم سراغشون.نه اینکه کلا نرم اما خب مطمئن هم نیستم اولویت باشن.

از این که بگذریم قراره تا دوشنبه استاد بخونه و نتیجه رو بگه و امیدوارم همه چیز اوکی باشه(به جز تیبل که شاید یه چیزاییش حذف شه،متنهایی ک من نوشتم رو تقریبا مطمئنم که اوکیه و نیازی به تغییر نداره.)

و اگه همه چیز خوب پیش بره در همین هفته آینده سابمیت میکنیم و منتظر نتیجه می مونیم 

عمیقا و شدیدا دلم میخواد با همون بار اول هم ژورنال اوکی بده و پرونده بسته بشه و زودتر نتیجه نهایی و اصلی رو ببینم و ذوووووق *__*

۱۷فروردين

خب هیچ همکاری با اون خانوم طبق انتظار صورت نگرفت و با دو آقا کارم رو ادامه دادم که تیم خوبی بودیم و راضی بودم.هم علاقمند بودن هم باهاشون راحت بودم هم با سواد بودن و میشد کامل اعتماد کرد 

ددلاینی که تعیین کردیم ۱۰ فروردین بود و من بهش رسیدم و به استادم تحویل دادم و از اون موقع دیگه فعالیتی در این راستا نکردم.فقط تیبل داستان مونده که منتظرم کار یکی از هم تیمیهام تموم شه و بیاد و با هم بنویسیمش چون یه جورایی ترکیبی هست کارمون اینجا.

 طبیعی بود اونا به ددلاین نرسن چون دیرتر از من وارد داستان شدن هرچند بخش خیلی زیادی از کار رو خودم کردم.در واقع میشه گفت ۶۵_۷۰درصد کار رو من انجام دادم.شاید بیشتر!

بقیه ش رو اونا قراره پیش برن.ولی خب همین که بخش مهم کار تموم شد واسه خودم یعنی میتونم وارد مرحله های بعدی بشم.روزی که کار رو شروع کردم اکثرا بهم گفتن کار متخصصه نه تو،نمیتونی.ولی من به خودم اعتماد کردم و انصافا که کارمو عالی انجام دادم. اونم توی بازه ی کم ولی با فشار زیاد :))

باز کلاسها شروع شده و به زودی میانترمها و بعد هم پایانترم شروع میشن.اخرین ترم سنگینمه و ترم بعدی ۱۰_۱۱ واحد بیشتر درس نخواهم داشت.

تو این بازه ی بهار هم باید جزوه هامو تکمیل کنم هم به امتحانها برسم و نمره بالا بگیرم.امیدوارم که دوباره برگردیم به معدل ۱۹ و ترم قبل رو جبران کنیم :)) و هم اینکه یک عااالمه کار دارم واقعا.خیلی زیادن و من چاره ای جز رسیدن بهشون ندارم.

تمرکزم روی تقویت رزومه ام هست.با اینکه از ابتدای تحصیلم هدف داشتم ولی نمیدونم چرا در عمل شتاب و الزامی نداشتم و خب اگه برگردم عقب این کارهایی که الان در شتاب انجام میدم رو همون موقع با فراغ بال و ارامش بیشتری انجام میدادم تا به امروز برسم.ولی باز هم ناامید نیستم و به خودم اطمینان دارم.

یه سری دوره ها دارم میرم که اکثرا یا رایگانن یا هزینه خیلیییی کم خنده داری دارن :)) و خب از اونجایی که این دوره ها بسیااااااار کامل تر از هر دوره با هزینه گزاف دیگه ای هست واقعا توی پیدا کردنشون و قرار گرفتن همچین ادمهایی سر راهم شانس اوردم.خدا لطف بزرگی کرده بهم.خوشحالم و سعی میکنم منم بیشترین استفاده رو ازش کنم.

کلا سعی در کم کردن هزینه هام به هرنحوی هستم که بتونم به چیزهای دیگه هم برسم.

همین دیگه.گفتم بیام اینجا یه بروزرسانی کنم و باز هم بنویسم که انگیزه بیشتری شه واسه ادامه دادن

۰۵اسفند

روز آخر حذف و اضافه یاد یکی از هم کلاسی هام افتادم که دو سه ترمه پیگیر درس خوندن شده و کلا خیلی اکتیو شده و چون از ترم قبل هم یکم باهاش وقت گذرونده بودم فکر کردم میتونه فرد مناسبی باشه،پیام دادم به استادم و ازش مشورت گرفتم و گفت که به نظر فرد مناسبی میاد 

رفتم باهاش صحبت کردم و خیلیییییییی ذوق کرد.خیلی زیاد!

و از استادم خواست که به عنوان درس اختیاری واحد برداره،استاد بهش گفت اگر نزدیک به ددلاینه بردار والا صبر کن صحبت کنیم 

اونم عصر همون روز واحدو برداشت:/

هنوز استاد باهامون صحبت نکرده.ولی من روند کار رو بهش توضیح دادم و گفتم که خودم تا الان چیکار کردم و چقدر فول تایم کار کردم که بدونه جدیه.شبش اومد گفت واحدو برداشتم و از فردا شروع کنیم و ذوق و فلان 

منم خوشحال شدم و حتی بهش گفتم اگر خواست کاریو شروع کنه قبلش به من اطلاع بده که کار تکراری نکنیم و گفت باشه.اما الان سه روز گذشته و خبری ازش نیست:| و خب این منی که اینور یه عالمه شوق و ذوق دارم و در کنارش واقعا دارم کار میکنم و وقت میذارم رو ناامید کرده ، ولی دارم سعی میکنم که صبورتر باشم،کمتر قضاوت کنم و این سکوت رو به فال نیک بگیرم که منتظره اول با استاد صحبت کنه.نتونستم تحمل کنم و ازش ننویسم ولی:)) یکم هم مضطرب شدم.

نمیدونم به استادم بگم که بهش بگه چقدر کار جدیه که به خودش بیاد یا نه کار زشتیه؟

حتی این فکر هم به سرم زده که بگم به اون یه کار دیگه بده اصن میخوام تنها باشم 

چه کاری بود کردم :||

۰۲اسفند

خب امروز با استادم تماس گرفتم و گزارش دادم و گفت بسیار عالی کار کردم *_*

راجع به اینکه با کی کار کنم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که ملالی نیست.بگردیم ببینیم کسی هست یا اگر هم در نهایت نبود اوکیه.خودم تنها کار میکنم با این تفاوت که همه ی کار روی دوش خودمه و سنگین میشه.که خب من از این هم نمیترسم دیگه.از اینکه تنها باشم نمیترسم.بالاخره که باید یاد بگیرم.

چه بسا اینم گفتیم که تنهایی خیلی بهتر از کار کردن با کسیه که خوب نباشه و تو بخوای یه پولی هم بهش بدی بره فقط :)))

گفت من هم یه زمانی تنها کار کردم،بعد چندثانیه مکث کرد گفت با اینکه من بزرگتر از شمام و اون موقع دکترا بودم :))) آقا من تازه کار بی تجربه رو با خودش مقایسه میکنه چرا ، فروتن،گل:) خوشحالم انتخابش کردم چون اصلا استرس نمیده بلکه بسیار هم آرامش بخشه.

یک سری نرم افزارهای جانبی هم باید یاد بگیرم.ببینم چی میشه 

و قرار شده تو این هفته دیگه خط مشی کار رو مشخص کنم.هدینگهایی که قراره کار کنم و خب بهش نگفتم که من الردی دارم اینا رو تو ذهنم.فکر کردم ممکنه توقعش بره بالا و بعدا که درسهام سنگین شد داستان شه.

خوشحالم.استرسم کمتر شده ولی کلا چون کار ، کار جدید و منم بی تجربه و زمان هم محدوده بالاخره نگرانیه هست.بد هم نیست باعث تحرک میشه

۳۰بهمن

چهارتا مقاله رو تکمیل کردم و امروز چیز جدیدی شروع نکردم.خلاصه هایی که از قبلیها نوشته بودم رو ترجمه کردم که فارسیشون هم داشته باشم برای مرور سریعی که قراره به استادم ارائه بدم.

خب گفته بود یه پارتنر برای خودت پیدا کن که باهاش کار کنی چون تنهایی نمیشه تو این زمان و مقطع.و خب منم دو نفر از نزدیکترین کسانی که هم بشناسم هم اهل تلاش و پیگیری باشن رو پیدا کردم و بهشون گفتم و متاسفانه هیچ کدوم برنامه شون به من نمیخورد و در واقع وقتش رو نداشتن.فقط همین دو نفر امیدم بودن:( با بقیه مثل اینها نمیتونم تیمی کار کنم

فعلا نمیدونم باید چیکار کنم خلاصه.هرچند تنهایی از پسش برمیام ولی امروز که داشتم داستان رو به این دونفر میگفتم و تصورش کردم خب اگه یکی دیگه کنارم باشه خیلی سریعتر همه چیز پیش میره،آسون تر میشه.

فردا برم مقاله جدیده رو شروع کنم و قبلی ها رو مرور کنم و آماده شم واسه گزارشی که قراره به استادم بدم ببینم چی میشه.

یکم مضطربم ولی درست میشه.امشب هم شب آرزوهاست.امیدوارم آرزوهای خوبتون برآورده شن و شاد شین.برای منم دعا کنید:)

۲۸بهمن

خب دیشب که مقاله دومی تموم شد.امروز کلاس داشتم،یه سری هدیه میخواستم واسه دوستم (ب) بخرم که کلی ازم وقت گرفت ولی در نهایت ۱۰ مورد سفارش دادم و پست کردم که به نظر خودم خیلی جذابن امیدوارم اونم خوشش بیاد.یکم هم به کارهای خونه رسیدم و خلاصه تا الان که ساعت ۹ شبه هنوز مقاله سوم رو شروع نکردم اما چالش زبانم رو خداروشکر انجام دادم و از الان تا وقتی که دیگه هیچ انرژی ای ندلشته باشم شروع میکنم به خوندن مقاله سوم.امیدوارم اینم تموم کنم امشب خیالم راحت شه.

۲۷بهمن

دیروز از بعد از تماسم با استادم شروع کردم و تا ساعت 1 شب(صبح؟) داشتم مقاله میخوندم و توی ورد واسه خودم خلاصه مینوشتم.

خسته شدم گفتم بخوابم دو صفحه باقی مونده اش رو فردا میخونم و میرم سراغ مقاله جدید، ولی مگه از استرس خوابم برد؟ :/

نتیجه ش هم این بود که صبح هم خواب موندم.

ولی خودم رو سرزنش نمیکنم چون روزهای اول طبیعیه که مضطرب باشم و تعادل نداشته باشم.

من میخوام اطلاعاتی رو که آدمهای عادی در شرایط خودم دو سه ساله به دست میارن رو سه ماهه به دست بیارم.سخته دیگه.و اینکه چطوری قراره توی ۶ روز کل مقاله ها رو بخونم؟نمیشه :/ دوست ندارم کیفیت رو فدای کمیت کنم.از طرفی یه حسی بهم میگه دارم اشتباه انتخاب میکنم موردها رو یا بهتره بگم بهترین انتخاب ها رو ندارم.

برم با استادم صحبت کنم؟آخه اون هم فوری میخواد قرار تنظیم کنه و همونجا جوابم رو نمیده.ولش کن.

برنامه چیه؟مقاله دیروزی رو تموم کنم.یه خلاصه از روی خلاصه هایی که نوشتم دوباره بنویسم و برم سراغ بعدی.و ای کاش اونم تموم کنم.میشه؟:(

۲۶بهمن

تماسی داشتم با دکتر د ، خیلی رک گفت کار سختیه،منم خیلی کار نکردم ، همه ی اینها یعنی توی این راه تنهایی.خودتی فقط ، ولی میدونی که بالاخره یه روزی اتفاق میفته.چندتا سوال ازت میپرسم.

پرسید.جواب دادم.

گفت باشه! قبول کرد!

و گفت قرارمون شنبه ی هفته دیگه همینجا.

برو ببینم چیکار میکنی.

من؟میترسم.خیلی خیلی میترسم.هیچ تجربه ای ندارم و نمیدونم باید چیکار کنم و جالب اینجاست که همه ی اینا رو خودم خواستم.خودم خواستم برم تو دهن شیر.همیشه همینه.خودم با دست خودم:)ناراضی ام؟نه.فقط میترسم.زیاد میترسم.

حس میکنم باید شنبه با دست پر برم سر قرار وگرنه من ، من نیستم.

میخوام پایان این راه مثل الماس بدرخشم.

۲۶بهمن

استرس زیادی دارم.

یه کاری کردم که توش موندم.و حالا وظیفه ام اینه که نترسم و تا تهش برم.

۶ روز وقت دارم.باید بشینم برنامه بریزم.سرچ کنم.طبقه بندی کنم و شروع کنم به خوندن تکست های انگلیسی تخصصی.

خب من این کار رو به صورت فشرده و وظیفه نکردم تا حالا.اونم توی زمان کم.

اخ استرس دارم.میتونم از پسش بربیام؟تمام تلاشم رو میکنم.باید سربلند شم.هر گونه حاشیه رو میذارم کنار 

بریم ببینیم چی میشه.میدونم میتونم فقط باید خودم باشم.

۲۶بهمن

یکم آگهیش عجیب بود.ترسیدم! ولی مشخصاتم رو فرستادم و گویا مقبول بود و گفت برای مصاحبه حضوری هماهنگ میکنیم.

خبری نشد.منم پیگیری نکردم.

شب پیام داده بود که منصرف شدین؟گفتم نه و قرار شد فرداش برم برای مصاحبه

همچنان میترسیدم.فکر میکردم یه ریگی به کفششونه ولی سعیم بر این بود مثبت فکر کنم.

یه اقای حدودا ۳۵ ساله بود. رزومه ام رو که قبلا دیده بود.خودم رو که دید تعجب کرد.گفت سنت کمه.

ولی فکر کنم ازم خوشش اومد.

سه بار هم بهم گفت خیلی ارومی،میدونستی؟منم گفتم بله 

اونجا هم همه چیز خوب پیش رفت.من راضی.اونم راضی.

قرار بود امروز باهام هماهنگ کنه برم بیس کار رو بهم اموزش بده.

باز هم خبری نشد :| ... منم باز نرفتم پیگیری.

نمیدونم چرا نمیتونم ۱۰۰درصد خوشبین باشم به قضیه.

میخواستم بپرسم چیزی شده؟ولی پشیمون شدم چون شب قبلش درخواست کرده بودم که دو ساعت زودتر بهم خبر بده و اونم گفته بود چشم.دیگه لازم نیست من پیگیری کنم.البته این نظر خودمه،نمیدونم اون چه توقعی داره.

ببینم چی میشه دیگه