چهارتا مقاله رو تکمیل کردم و امروز چیز جدیدی شروع نکردم.خلاصه هایی که از قبلیها نوشته بودم رو ترجمه کردم که فارسیشون هم داشته باشم برای مرور سریعی که قراره به استادم ارائه بدم.
خب گفته بود یه پارتنر برای خودت پیدا کن که باهاش کار کنی چون تنهایی نمیشه تو این زمان و مقطع.و خب منم دو نفر از نزدیکترین کسانی که هم بشناسم هم اهل تلاش و پیگیری باشن رو پیدا کردم و بهشون گفتم و متاسفانه هیچ کدوم برنامه شون به من نمیخورد و در واقع وقتش رو نداشتن.فقط همین دو نفر امیدم بودن:( با بقیه مثل اینها نمیتونم تیمی کار کنم
فعلا نمیدونم باید چیکار کنم خلاصه.هرچند تنهایی از پسش برمیام ولی امروز که داشتم داستان رو به این دونفر میگفتم و تصورش کردم خب اگه یکی دیگه کنارم باشه خیلی سریعتر همه چیز پیش میره،آسون تر میشه.
فردا برم مقاله جدیده رو شروع کنم و قبلی ها رو مرور کنم و آماده شم واسه گزارشی که قراره به استادم بدم ببینم چی میشه.
یکم مضطربم ولی درست میشه.امشب هم شب آرزوهاست.امیدوارم آرزوهای خوبتون برآورده شن و شاد شین.برای منم دعا کنید:)
هومممم...ان شاالله بهترینا سر راهت