۲۶بهمن
تماسی داشتم با دکتر د ، خیلی رک گفت کار سختیه،منم خیلی کار نکردم ، همه ی اینها یعنی توی این راه تنهایی.خودتی فقط ، ولی میدونی که بالاخره یه روزی اتفاق میفته.چندتا سوال ازت میپرسم.
پرسید.جواب دادم.
گفت باشه! قبول کرد!
و گفت قرارمون شنبه ی هفته دیگه همینجا.
برو ببینم چیکار میکنی.
من؟میترسم.خیلی خیلی میترسم.هیچ تجربه ای ندارم و نمیدونم باید چیکار کنم و جالب اینجاست که همه ی اینا رو خودم خواستم.خودم خواستم برم تو دهن شیر.همیشه همینه.خودم با دست خودم:)ناراضی ام؟نه.فقط میترسم.زیاد میترسم.
حس میکنم باید شنبه با دست پر برم سر قرار وگرنه من ، من نیستم.
میخوام پایان این راه مثل الماس بدرخشم.
۹۹/۱۱/۲۶
سلامی دوباره
شجاعت مثال زدنی دارید امیدوارم تلاش تون هم به همین شکل باشه
مهمه این که شما تمام تلاش تون رو انجام بدید ، به نظرم این موضوع از اصل ماجرا اهمیت بیشتری داره
همیشه به دنبال رسیدن به اهداف مون هستیم و این موضوع گهگاهی ما رو از لذت بردن از مسیر زندگی دور میکنه
امیدوارم از این چالش لذت ببرید و صد البته همونطور که گفتید در انتها مثل الماس بدرخشید.
ماجرای اون مصاحبه کاری رو هم پست کنید ببینیم تهش چی میشه :-)
THE LIFE